چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی‎داند، چه سلطانی که جز در خانه‎اش خفتن نمی‎داند، چه دیداری، که جز دینار  و درهم از شما سفتن نمی‎داند، به دنبال چه می‎گردی؟ که حیرانی... خرد گم کرده‎ای شاید نمی‎دانی...

همای از جان خود سیری، که خاموشی نمی‎گیری، لبت را چون لبان فرخی دوزند، تو را در آتش اندیشه‎ات سوزند،

هزاران فتنه انگیزند، تو را بر سر در میخانه آویزند!

این ترانه از گروه مستان با صدای همای، تن منو میلرزونه، اگر کمی به این قطعه فکر کنید، میفهمید که منظورم چی بوده.

ترانه رو میتونید از اینجا داونلود کنید و گوش بدید و لذت ببرید. درود.


منتشر شده در: عمومی